بسمه تعالی
ü مغزانسان مرکز آماج عملیات های روانی و تهاجم فرهنگی
همواره یکی از آرزوهای عوامل تبلیغات و عملیات روانی دستیابی به ساز و کارهایی بوده است که با بهرهگیری از آنها بتوانند رفتار آماجهای خویش را کنترل کنند. پیشرفتهای حاصل در قلمرو علوم اعصاب، رفتار و زیستشناسی رفتار، عوامل عملیات روانی را به چنین هدفی نزدیک ساخته است. امروزه آنان میدانند که برخی پیامهای تبلیغاتی و عملیات روانی قادرند هم بر ساختارهای مغزی تأثیر بگذارند، هم انتقالدهندههای شیمیایی مغز را دستکاری کنند و هم هورمونهای مترشحه از غدد درونریز را تحت تأثیر قرار دهند. به همین سبب، به نظر میرسد در مقایسه با گذشته، مهار و کنترل مخاطبان بسیار آسانتر شده است و بیم آن میرود که روزی عوامل عملیات روانی با اندک هزینهای بتوانند گروههای وسیعی از مخاطبان را تحت انقیاد خویش درآورند.
مقدمه
یکی از قلمروهای تحقیقی نوین در علوم اعصاب و علوم رفتاری رابطه پیامها، روشهای عملیات روانی با ساز و کارهای مغزی - غددی است. محققان این قلمروها با به سامان رساندن تحقیقات و مطالعات مختلف در صدد برآمدهاند تا برای سؤالاتی نظیر سؤالات زیر پاسخی بیابند:
1ـ پیامهای عملیات روانی بر کدام ساختارها و مراکز مغزی تأثیر بیشتری برجای مینهند.
2ـ کدام نوع از پیامهای عملیات روانی تأثیر بیشتری بر مراکز مغزی برجای میگذارند؟
3ـ پیامهای عملیات روانی از طریق کدامیک از انتقالدهندههای عصبی تأثیر خود را به نگرشها و رفتار مخاطبان اعمال میکنند؟
4ـ پیامهای عملیات روانی با کدامیک از هورمونهای مترشحه از غدد درونریز ارتباط بیشتری دارند؟
محققان برای یافتن پاسخ این سؤالات از دو دسته یافته بهره گرفتهاند: یافتههای حاصل از مطالعات کنترل شده آزمایشگاهی و یافتههای مربوط به مطالعات پیشین که در خصوص رابطه ساز و کارهای مغزی - غددی و رفتار عرضه شدهاند. در این نوشتار نخست یافتههای هر دو قلمرو مرور میشوند، آنگاه چشمانداز آینده رابطه مغز و عملیات روانی ترسیم میشود.
ساختارهای مغزی دخیل در عملیات روانی و نوع پیامهای مؤثر بر آنها
کارگزاران عملیات روانی همواره تأکید ورزیدهاند که یک پیام عملیات روانی، زمانی میتواند اثرات سریع و ماندگاری بر مخاطبان برجای گذارد که دارای بار هیجانی شدیدی باشد. منظور آنان از پیام دارای بار هیجانی آن است که پیام عرضه شده بتواند هیجاناتی نظیر ترس، وحشت، نفرت و یا شادی، شعف و وجد را در مخاطب برانگیزد.
عصب - روانشناسان (نوروپسیکولوژیستها) متخصص در عملیات روانی، برای تبیین یافته مذکور در سطرهای بالا، توجه خود را معطوف ساختارهای مغزی ساختهاند. یکی از آن ساختارها بادامه مغز است.
بادامه مغز که از واژه یونانی amygdal به معنی بادام گرفته شده، خوشهای بادامی شکل است که در بالای ساقه مغز، نزدیک انتهای حلقه لیمبیک، قرار گرفته است. در هر یک از دو نیمکره مغز یک بادامه قرار دارد که در طرفین سر جای گرفتهاند ، بادامه مغز به عنوان مخزن خاطرات هیجانی عمل میکند. به همین خاطر است که گفته میشود بدون بادامه مغز هیچ اشکی بر اثر غم ریخته نمیشود، (گلمن ترجمه پارسا، 1380، ص 40).
تحقیقات لودو (1994) نشان داده است که بادامه مغز دارای آنچنان موقعیتی است که میتواند کل ساختار مغز را تحت کنترل خود درآورد. بر اساس یافتههای او، محرکهای حسی، که از گیرندههای بینایی یا شنوایی صادر میشوند، ابتدا به تالاموس میروند سپس با استفاده از یک سیناپس منفرد، به بادامه مغز میروند. به باور لودو این نوع انشعاب به بادامه مغز اجازه میدهد تا قبل از قشر جدید مخ شروع به پاسخدهی نماید .
یافتههای لودو کمک شایانی به کارگزاران عملیات روانی نموده است. آنان برای سلب اراده مخاطبان و تسخیر هیجانی، آنچنان عاطفه و هیجان پیام خویش را افزایش میدهند که مخاطبان نادانسته و بدون تأمل و اندیشه مبادرت به واکنشهایی میکنند که عوامل عملیات روانی در پی آنند. چه، به باور لودو وقتی شدت محرکهای حسی و پیامهای هیجانی، زیاد باشد «نظام هیجانی متأثر از بادامه مغز مخاطبان، میتواند مستقل از قشر جدید مخ عمل کند و در نتیجه آن، آنان بدون آگاهی و شناخت دست به اعمال خاصی میزنند». به تعبیر گلمن (1995) «هر چقدر برانگیختگی بادامه شدیدتر باشد، تأثیر پیام شدیدتر است» (ص 13).
فرانکین (2002) نیز ادعای گلمن و لودو را مورد تأیید قرار داده است. به باور او پیامهای تبلیغاتی و عملیات روانی موجب تقلیل کارکرد کرتکس مغز میشوند. چه، در برخی شرایط مخاطبان عملیات روانی به گونهای عمل میکنند که گویی «مغز آنان فاقد کرتکس است».
کینگ (2003) در تحلیلی که پیرامون عملیات تبلیغات انتخاباتی امریکا انجام داده است مدعی شده است که کارگزاران تبلیغات روانی و عملیات روانی امریکا پیامهای خود را، به ویژه در تبلیغات چهره به چهره، به گونهای عرضه میکنند که مخاطبان به هیجان آمده را عاری از کرتکس میسازد. به باور او، پیامد اینگونه تبلیغات وقوع هیستری جمعی است.
به باور بلاک من و واکردین (2001) در هیستری جمعی، آدمها به گونهای عمل میکنند که گویی دچار نوعی دیوانگی فراگیر شدهاند. کینگ تأکید کرده است که صدای مهیب موسیقی، رقص نور و سایر روشهایی که به هنگام تبلیغات انتخاباتی صورت میگیرد شدت واکنشهای هیستریک را به اوج میرساند. کینگ اینگونه اقدامات دستگاه تبلیغاتی امریکا را به اقداماتی تشبیه کرده است که برخی از قبایل ابتدایی افریقا، بر اثر اعتقادات خرافی، بدان مبادرت میورزند. مطالعات مردمشناسان نشان داده است که آن قبایل در برخی مراسم آیینی خود با نواختن مکرر بر طبل، برخی آماجهای خود را تا سرحد کولایس (فروپاشی) روانی پیش میبرند.
سارجنت، عصبشناسی که مطالعات او در مورد فیزیولوژی تغییر عقیده بر اثر تبلیغات و شستوشوی مغزی اشتهار جهانی دارد، آثار فیزیولوژیکی و مغزی پیامهای تبلیغاتی را مورد تأیید قرار داده است. او تأکید کرده است: اکنون بیش از پیش مشخص شده است که امواج الکتریکی مغز انسان نسبت به محرکات دیتمیک حساس است. از میان عوامل تحریکی میتوان موسیقی و نور را نام برد. حتی در مواردی با بعضی از سرعتهای ریتم مغز، میتوان در کارکرد مغز ناهنجاری ایجاد و حتی میتوان مبادرت به ایجاد حالات انفجاری در مغز کرد (سارجنت، ترجمه بهزاد و صالحی، 1372، ص 157)
فرانکین (2002) نیز همانند سارجنت، بر این باور است که با به هیجان در آوردن شدید مخاطبان میتوان میزان تلقینپذیری آماج را به شدت افزایش داد. او نیز در تبیین این ابعاد، تبیینی همانند تبیین لودو (1994) به دست میدهد. به تعبیر دیگر، فرانکین نیز معتقد است که هیجانی ساختن آدمیان موجب میشود تا رفتار و واکنش آنان تحت انقیاد بادامه مغز درآید.
پارهای از محققان عصبشناس نیز پا را از این فراتر گذاشته و معتقدند که پیامهای تبلیغاتی دارای بار هیجانی شدید به ویژه اگر به صورت جمعی عرضه شوند، قادرند بر مراکز درد مغزی نیز تأثیر بگذارند. این محققان معتقدند گاهی کارگزاران تبلیغات آنچنان مخاطبان را رام میسازند که آنان جراحات شدیدی برخود وارد میسازند بدون آنکه دردی را حس کنند. این عصبشناسان تأکید میکنند که در چنین شرایطی مراکز درد مغزی از فعالیت باز میایستند. (میرز، 2000)
سارجنت نیز پیشتر شواهدی ارائه داده است که همانند ادعاهای اخیر فرانکین و میرز انکارناپذیر به نظر میرسند. او در تأیید فرضیه افزایش تلقینپذیری به دنبال واکنشهای هیجانی بر اثر ناکارآمد شدن مراکز عالی مغز از واکنشهای تودهای در برابر اقدامات دستگاه تبلیغاتی آلمان نازی یاد میکند؛ «در آلمان پیش از شروع سخنرانیهای هیتلر از سرودخوانی ریتمیک، دستههای مشعلدار و سایر روشهای شبیه آن استفاده میشد تا حالت تلقینپذیری هیستریکی در اجتماع ایجاد شود» (ص 206). او همچنین تأکید کرده است که خودکشیهای دستهجمعی آیینی شاهدی است در تأیید این ادعا که تبلیغات شدید و هیجانی موجب از فعالیت باز ایستادن مراکز درد مغزی میشود، به گونهای که قربانیان بدون آنکه دردی را حس کنند ضربات شدیدی برخود وارد میسازند.
مجد (1383) در تحلیلی پیرامون تارانتیسم (اپیدمی هیجانی) معتقد است که علت اصلی وقوع این حالت کاهش کنترل مغز بر اثر فعالیتهای تبلیغاتی است. در چنین شرایطی گروهی از افراد بر اثر شنیدن صدای طبل، آواز، سخنرانیهای تند و هیجانی و یا مبادرت کردن به حرکات تند ریتمیک، کنترل قشر مغزی خود را از دست میدهند و مرتکب رفتارهایی میشوند که در شرایط عادی از آنان سرنمیزند. به باور مجد در چنین شرایطی ممکن است که افراد آماج فعالیتهای مذکور، دچار نوعی جنون شوند. این جنون اغلب سرایت میکند و بعدها ممکن است به صورت ناخواسته شیوهای از اینگونه حرکات مد شود. البته، مجد تأکید میکند که تنها افرادی در برابر تبلیغات کنترل قشر مغز خود را از دست میدهند که تلقینپذیر هستند. البته نباید فراموش کرد که بسیاری از افراد جامعه در زمره تلقینپذیران قرار میگیرند. هرچند که تلقینپذیری آنان از شدید تا خفیف در نوسان است .
به اعتقاد مجد مراسمی مانند چهارشنبهسوری، که در آن گروهی دور هم جمع میشوند و به صورت دستهجمعی به خواندن سرود و پریدن از روی آتش یا به منفجر کردن ترقه میپردازند، نوعی تارانتیسم است که در آن عدهای به صورت موقت کنترل مغزی خود را از دست میدهند و بیتوجه به امر و نهیهای مأموران واکنشهای تند و خطرناک از خود بروز میدهند. تبلیغاتچیها نیز از این آمادگی و استعداد ناخودآگاه مخاطبان برای بروز واکنشهای تند و هیجانی، بهرهبرداری و آن را در جهت مقاصد خویش هدایت میکنند.
از آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که پیامهای تبلیغاتی و عملیات روانی با تأثیر نهادن بر مراکز مختلف مغز، به ویژه بادامه مغز و مراکز احساسهایی همچون درد و لذت، موجب کاهش مهار کرتکسی مخاطبان آماج میشود و در نتیجه آنان را برای انجام رفتارهای معین، به ویژه رفتارهای تند و هیستریک، برمیانگیزد. بنابراین، در پاسخ به سؤال آغازین این نوشتار میتوان اذعان داشت که پیامهای حاوی بار هیجانی شدید، به ویژه هنگامی که با آهنگ، موسیقی و حرکات ریتمیک گروهی همراه شوند، قادرند بر مراکز زیر قشری مغز تأثیر بگذارند و مانع از بروز رفتارهای نشئت گرفته از مراکز عالی مغز، که اغلب خردورزانهاند، شوند. اما، اثر پیامهای عملیات روانی در سطح ساختارهای مغزی محدود نمیماند بلکه بر انتقالدهندههای عصبی (نوروترانسمیترها) و هورمونهای غدد درونریز نیز تأثیر میگذارند. در سطرهای زیر یافتههای مربوط به این دو قلمرو مرور میشوند.
تأثیر پیامهای عملیات روانی بر انتقالدهندههای عصبی
با کشف چند ناقل مهم شیمیایی مغز در نیمه دوم قرن بیستم، برخی محققان و دانشمندان پیشبینی کردند که در آینده نزدیک حکومتها میتوانند با هزینه اندک و از طریق انتقالدهندههای شیمیایی مغز رفتار و خلق انسانها را کنترل کنند. برای مثال بایلینسکی (1982) در کتابی تحت عنوان مهار خلق نوشت:
«دور از ذهن نخواهد بود که روزی کشوری با اضافه کردن محرمانه و مخفیانه آنتیگونیست LRH (هورمون آزادکننده لوتینانیرنیگ که موجب افزایش ترشح استروژن میشود) در آب آشامیدنی یا غذای مردم کشور ، خرابکاری جنسی راه بیندازد و میل جنسی و تولید نسل را در آنها تقلیل دهد تا آنجا که آن را به صفر برساند».
گرچه شاید پیشبینی بایلینسکی هرگز اتفاق نیفتد، اما امروز، باور بسیاری از متخصصان علوم مغز و رفتار بر آن است که بسیاری از کنشهای آدمیان را میتوان از طریق بیست ناقل از دویست ناقل اصلی شیمیایی مغز آنها تحت کنترل درآورد. از بین دویست ناقل شیمیایی مغز، رابطه سروتونین، نورآدرنالین و اندروفین و دوپامین با پیامهای عملیات روانی و نیز فنونی همچون محرومیت حسی، بیخوابی و بمباران اطلاعاتی بیشتر مورد مطالعه قرار گرفته است.
سروتونین یک ناقل شیمیایی است که اساساً نقش بازدارندهای در رفتار و توجه دارد. ترشح زیاد این ناقل مغزی موجب پدید آمدن ترس، وسواس، خشم فروخورده، غم و افکار خود سرزنشگرانه میشود (گراهام، 1991). ثابت شده است که نشر مستمر پیامهای تراژیک، ترویج ناامیدی، القای بدبینی و ترسیم و تصویر جهان به منزله صحنه مرگ و کشتار و خصومت، موجب افزایش ترشح این ناقل شیمیایی میشود.
سیلبر (2003) ادعا کرده است خودکشی جمعی برخی گروههای افراطی بر اثر تبلیغات رهبران آنها ناشی از افزایش سطح سروتونین مغزی قربانیان است. او بر این باور است که با افزایش تبلیغات یأسآور و ارائه پیامهای دلهرهآمیز علیه نیروها و مردم آماج، میتوان آنان را دچار نوعی فلج رفتاری کرد و مانع از بروز هر نوع واکنشی در آنان شد. او تأکید میکند که «به نظر میرسد قدرتهای بزرگ در پی آناند تا برای غلبه بر جهانیان به روشهایی دست یابند که سریعتر بتوانند میزان ترشح سروتونین مغزی آنان را به نقطه پیک (اوج) برسانند» (ص 139).
اما، افزایش ترشح نورآدرنالین تأثیری متفاوت از ترشح سروتونین برجای میگذارد. افزایش ترشح این ماده موجب برانگیختگی شدید، تکانشگری (واکنشهای انفجاری)، خطرجویی و رفتارهای خشونتآمیز میشود (گراهام، 1991)، به همین سبب، زمانی که عوامل عملیات روانی در پی آن هستند تا مردم یک کشور را علیه نظام سیاسیاشان برانگیزند به دنبال روشهایی میگردند که سطح ترشح این ماده را در مغز آنان فزونی بخشد. سیلبر (2003) معتقد است که بمباران مخاطبان با استفاده از پیامهای حاوی خشونت، کشتار، قتل و نیز با نشان دادن صحنههای خون، غارت و بهرهگیری از رنگهای قرمز و زرد میتواند سطح ترشح نورآدرنالین مخاطبان را افزایش دهد. او تأکید میکند که با افزایش سطح ترشح نورآدرنالین، مهار مخاطبان دشوار میشود. از همین روی، به اعتقادی، بسیاری از کنشهای خشونتآمیز جمعی ناشی از تبلیغات گروهی را میتوان به سطح ترشح نورآدرنالین نسبت داد.
رابطه پیامهای هیجانی با ترشح مواد شیمیایی مغز نیز از نظر محققان دور نمانده است. آنان نشان دادهاند که علت اصلی اثرگذاری سریع پیامهای دارای هیجان شدید آن است که بر ناقلان شیمیایی مغز تأثیر انکارناپذیری بر جای میگذارند. مکگاف(زیست روانشناس مشهور دانشگاه کالیفرنیا) معتقد است: «موضوعاتی که ما را هیجانی کنند بهتر و بیشتر به خاطر سپرده میشوند. چون هیجان موجب ترشح مجموعهای از مواد شیمیایی نظیر نورابی نفرین و وازوپرسین میشوند. این مواد مستقیماً بر مغز تأثیر میگذارند.
پیامهای تبلیغاتی بر اندورفینهای مغزی نیز تأثیر میگذارند. سیلبر (2003) معتقد است حکومتهایی که در پی بیتفاوت ساختن مردم خویش در برابر تصمیمات و رفتارهای خود هستند، از آن دسته از شگردهای روانی - اجتماعی استفاده میکنند که موجب افزایش ترشح اندورفینهای مغزی در مردم میشوند. اندورفینها ترکیبات شیمیایی طبیعی مغز هستند که ساختمان مولکولی آنها شبیه مورفین است. این ناقلان شیمیایی به منزله مسکنهای پر اثری عمل میکنند که سطح نشاط و خوشبینی را افزایش و میزان تردید و بدبینی را کاهش میدهند (گراهام، 1991).
به باور آرجل (2002) انتشار پیامهای حاوی شادی و نشاط و نیز برگزاری کارناوالهای شادی موجب افزایش سطح آندورفین مغزی در مخاطبان میشود. شاید به همین خاطر است که در تبلیغاتهای انتخاباتی، نامزدها و طرفداران آنان مبادرت به راهاندازی چنین کارناوالهایی میکنند. چه، آدمیان هنگامی که در اتمسفر روانی مثبتی قرار دارند حتی با استفاده از پیامهای حاوی استدلال ضعیف نیز میتوان آنان را برای انجام یک کنش یا خرید یک کالا مجاب ساخت .
نیازی به ذکر دلیل نیست که در اردوگاههای اسرا و زندانهای سیاسی بهتر از هر جای دیگری میتوان به دستکاری ناقلان شیمیایی مغز قربانیان پرداخت. در زندان با بهرهگیری از روشهایی نظیر محرومیت حسی، اعمال بیخوابیهای مکرر و طولانی، ایجاد استرس و مانند آن میتوان آنچنان ترشح ناقلان شیمیایی مغز را دچار اختلال ساخت که قربانی از انجام هر رفتار ارادی باز بماند. سارجنت (ترجمه بهزاد و صالحی 1372) از مواردی یاد میکند که در زندانهای دوران استالین در شوروی سابق و موسولینی (در ایتالیا) واکنشهای شیمیایی مغز زندانیان کاملاً معکوس شده بود. به باور گراهام (1992) در محرومیت حسی، آشفتگی شدیدی در ترشح دوپامین مغزی پدید میآید به گونهای که فرد دچار اختلالات ادراکی نظیر توهم، هذیان و ... میشود.
هورمونهای ترشح شده از غدد درونریز از حملات عوامل عملیات روانی مصون نماندهاند. تحقیقات نشان داده است که حتی محرکهای زیرآستانهای قادرند بر هورمونها تأثیر بگذارند. منظور از محرکهای زیرآستانهای محرکهایی هستند که در لابهلای محرکهای دیگر گم میشوند و فرد بدون آنکه از آنها آگاه شود تحت تأثیر آنها قرار میگیرد. روانشناسان چنین حالتی را ادراک بدون آگاهی نام نهادهاند. منظور از این اصطلاح آن است که ارگانیزم در برابر محرکهایی از خود واکنش نشان میدهد که به صورت هشیارانه از آنها آگاه نشده است (پروس، ترجمه جعفری و کدیور، 1372).
لوین (1986) از آزمایشی یاد کرده است که در آن آزمودنیها تحت تأثیر محرکهای برانگیزاننده هورمونهای جنسی قرار گرفتهاند بدون آنکه آن محرکها را ادراک کنند. در آن آزمایش چند تصویر برانگیزاننده جنسی در لابهلای تصاویر متعدد دیگری قرار داده شد و با استفاده از دستگاه تصویرافکن (تاکیستوسکوپ) به آزمودنیها نمایش داده شد. در پایان آزمایش مشخص شد که سطح برانگیختگی جنسی آزمودنیها به صورت معناداری افزایش یافته بود در حالی که آنان منکر دیدن هر نوع تصویر جنسی شدند البته، هورمونهای جنسی تنها هورمونهایی نیستند که تحت تأثیر محرکهای تبلیغاتی و عملیات روانی قرار میگیرند، بلکه هورمونهای دیگری نظیر آدرنوکورتیکوتروپین (Actlt) که از غده هیپوفیز مغز ترشح میشود، نیز تحت تأثیر محرکهای تبلیغاتی قرار میگیرند و به نوبه خود کم و زیاد شدن آنها بر رفتار مخاطبان تأثیر میگذارد.
نتیجهگیری
از آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که:
1- امروزه عوامل تبلیغات و عملیات روانی با آگاهی از ساختار مغز و ساز و کارهای عصبی - غددی، پیامهای خویش را به گونهای طراحی و عرضه میدارند که مخاطبان ندانسته تحت تأثیر آن قرار گیرند.
2- مهمترین ساختار مغزی مرتبط با عملیات روانی بادامه مغز است. یافتههای تحقیقی نشان داده است که تصاویر، پیامها و حرکات دارای بار هیجانی شدید بر بادامه مغز تأثیر جدی بر جای میگذارند و مانع از تأمل و تدبر مخاطبان برای واکنش در برابر آنگونه محرکها میشوند.
3- عوامل عملیات روانی بیش از هر چیز علاقهمندند که مغز مخاطبان را تحت کنترل خویش درآورند. این بدان معنا است که آنان سناریوی عملیات روانی خویش را به گونهای تدوین و اجرا میکنند که موجب مهار کرتکس مخاطبان میشود.
4- بسیاری از پیامهای (اعم از تصاویر، گفتهها، نوشتهها و ...) عملیات روانی میتوانند بر ناقلان شیمیایی (نوروترانسمیترهای) مغزی تأثیر بگذارند. این انتقالدهندههای شیمیایی نیز تأثیر انکارناپذیری در کنترل و هدایت رفتار دارند.
5- امروزه عوامل عملیات روانی آنچنان خبره شدهاند که میتوانند محرکهایی را در سطح ناهشیار مخاطبان عرضه دارند در نتیجه مخاطبان بدون آگاهی از حضور محرکها تحت تأثیر آنها قرار میگیرند. اینگونه محرکها اغلب تأثیر خود را از طریق هورمونهای غدد مترشحه داخلی بر فرد بر جای میگذارند.
6- به نظر میرسد عوامل عملیات روانی امیدوارند که با پیشرفت روزافزون علوم اعصاب، رفتار و زیستشناسی غدد درونریز، به ساز و کارهایی دست یابند که با سهولت بیشتری بتوانند روحیه، انگیزش و رفتار مخاطبان را تحت انقیاد خویش درآورند، اما، آیا آنان به چنین ساز و کارهایی دست خواهند یافت؟ پاسخ این سؤال را باید در نوشتاری دیگر پی گرفت.
منابع:
1) سارجنت، ویلیام (1372)؛ شستوشوی مغزی؛ (ترجمه فرخ بهزاد و ایراندخت صالحی) تهران: انتشارات صدوق.
2) پروین، لارنس (1372)؛ روانشناسی شخصیت؛ (ترجمه محمدجعفر جوادی و پروین کدیور) تهران: مؤسسه فرهنگی رسا.
3) جنسن، ادیک (1383)؛ مغز و آموزش؛ (ترجمه لیلی محمدحسینی و سپیده رضوی) تهران: وزارت آموزش و پرورش.
4) گلمن، دانیل (1380)؛ هوش هیجانی؛ (ترجمه نسرین پارسا) تهران: انتشارات رشد.
5) مجد، محمد (1383)؛ تارانتیسم از نگاه روانپزشکی؛ همایش سالانه روانپزشکی.